ايرج ميرزا در ۱۲۵۲ خورشيدي به دنيا آمد. و اثر شعر رفيق اهل و سرا امن نمونه ي اشعار وي مي باشد. وي فرزند صدرالشعرا غلامحسين ميرزا و نوه ايرج پسر فتحعلي شاه قاجار بود. پدرش با تخلص «بهجت» شعر ميسرود. ايرج به گروهي از شاهزادگان قاجار تعلق داشت كه در حكمراني بر كشور سهم موثري نداشتند اما با اين وجود، تعلق خاطر خود را به نسب و اشرافيت خود حفظ كرده بودند. ايرج به سبب خصلت ولخرجي، سفرهاي مداوم و تغيير مكرر شغل، برخلاف ميل باطني خود گاه مجبور به مديحهسرايي اعيان و اشراف ميشد اما به گونه اي ملايم و موثر از اين كار ابراز دلتنگي و بيزاري ميكرد. او هنگامي كه ۱۶ ساله بود، ازدواج كرد و سه سال از ازدواجش نگذشته بود كه پدر و همسرش را از دست داد.
تحصيلات و اشتغال
ايرج در دوران كودكي و نوجواني، زير نظر پدر و آموزگار سرخانه، زبان، ادبيات فارسي و مقدمات زبان عربي و فرانسه را آموخت تا اينكه به شعر و شاعري روي آورد و نخستين شعرهايش را در ستايش امير نظام گروسي پيشكار وليعهد كه خود اهل ادب بود، سرود و به تشويق امير نظام، زبان فرانسوي را در مدرسه دارالفنون تبريز فراگرفت و روسي و تركي نيز ميدانست و خط نستعليق را خوب مينوشت.
هنگامي كه حسنعلي خان گروسي ملقب به «اميرنظام گروسي» مدرسه مظفري را در تبريز ساخت، ايرج ميرزا معاونت آن مدرسه را برعهده گرفت. ايرج همچنين مديريت ماهنامه «ورقه» يا «ارگان دارالفنون تبريز» را كه نخستين نشريه دانشجويي ِ تبريز بود، نيز عهدهدار شد.
اين شاعر دوره مشروطه به شغلهاي دولتي از جمله كار در وزارت فرهنگ كه در آن زمان «معارف» نام داشت، اشتغال پيدا كرد و پس از آن به استخدام اداره گمرك در آمد و پس از مشروطه نيز در مشاغل مختلف دولتي از جمله وزارت كشور و به عنوان فرماندار آباده و معاونت استانداري اصفهان به كار مشغول شد و روزگاري در گمرك انزلي كار مي كرد و چندي معاون پيشكاري ماليه خراسان بود اما هنگامي كه به سال هاي پاياني زندگي نزديك مي شد با نداري و پريشاني روزگار مي گذراند.
آغاز شاعري
ايرج ميرزا از ۱۹ سالگي به عنوان شاعر در دستگاه قاجارها منصوب شده بود و براي عيدها و مراسم رسمي شعر ميسرود اما از آنجا كه از سرودن مدايح درباري بيزار بود از اين شغل خارج شد و پيشه منشيگري و دبيري را بر عهده گرفت. بيزاري از شعر كه مربوط به اين دوران سرودن مدايح بيمعني و بيروح است، باعث شده بود تا حتي در روزگاري كه شعر را به خواهش دل خود ميسرود نيز اين كار را جدي نگيرد و به جاي اينكه از شعر براي مطرح كردن، مباحث اخلاقي، اجتماعي و سياسي استفاده كند، بدان به چشم وسيلهاي براي تفنن و تصفيه حسابهاي شخصي استفاده ميكرد و اگر هم مسايل سياسي، اجتماعي و اخلاقي در شعر او مطرح شده به عنوان يك مساله فرعي جلوه كردهاست.
شعر چيست؟
شعر در معناي لغوي به دانش و فهم ادراك اطلاق ميشود كه چامه، سرود، سخن و چكامه نيز خوانده ميشود و درواقع يكي از كهنترين گونههاي ادبي و شاخهاي از هنر است. شعر، كلاميست موزون كه براي به اشتراك گذاشتن ايدهها، بيان احساسات و خلق تصوير؛ هنرمندانه نوشته ميشود. شعر از طريق ساختار كلمات و قافيهاي كه خوانندگان را با آن پيوند ميدهد، به برانگيختن قوه تخيل خوانندگان ميانجامد.
با همه اين تفاسير تعريف كامل و جامعي از شعر، كار بسيار دشواري است، بهطوري كه ميتوان اذعان داشت كه شاعران و بزرگان زيادي آن را تعريفناپذير عنوان كردهاند. بنابراين نميتوان يك تعريف يكسان براي آن بيان كرد، اما براي آگاهي از نظرات شاعران و نويسندگان در باب تعريف شعر؛ لازم دانسته شد كه تعدادي از اين نظرات در اينجا عنوان شود:
افلاطون:
»شعر علم نيست زيرا نه ميتوان آن را به تعلم كسب كرد و نه ميتوان به ديگران آموخت، بكه امري است الهي و يكي از اسرار خدايان است«.
ابن سينا:
» شعر، كلامي خيالانگيز است كه از اقوالي موزون و متساوي ساخته شده باشد«.
دكتر محمدرضا شفيعي كدكني:
» شعر حادثه اي است كه در زبان روي مي دهد و در حقيقت گوينده ي شعر با شعر خود، عملي در زبان انجام مي دهد كه خواننده، ميان زبان شعري او و زباني روزمره و عادي تمايزي احساس مي كند«.
مهدي اخوان ثالث:
» شعر محصول بيتابي آدم است در لحظاتي كه شعور نبوت بر او پرتو انداخته. حاصل بيتابي در لحظاتي كه آدم در هالهاي از شعور نبوت قرار گرفته است. شاعر بيهيچ شك و شبهه طبعا و بالفطره بايد به نوعي، ديوانه باشد و زندگي غير معمول داشته باشد و اين زندگي هاي احمقانه و عادي كه غالبا ماها داريم، زندگي شعري نيست. بايد همه عمر، هستي، هوش، همت، همه خان و مان و خلاصه تمامت بود و نبود وجود را داد«.
رضا براهني در كتاب “طلا در مس ” مينويسد:
»تعريف شعر كار بسيار مشكلي است، اصولاً يكي از مشكل ترين كارها در اين زمينه است، شايد بشود گفت كه شعر تعريف ناپذير ترين چيزي است كه وجود دارد«.